عروسکم
پارت : ۲۷
ویو جنی :
برگه رو برداشتم روش نوشته بود
{ساعت ۸:۱۵ به ادرس ...... بیا }
فکر کنم تهیونگ اینو گذاشته
راوی : ناخودگاه لبخند ملیحی زد و به تهیونگ نگاه کرد
ویو ته :
نگاه های سنگینی رو خودم احساس کردم سرمو برگردوندم و دیدم جنی داره خیلی کیوت نگام میکنه ، در جواب نگاش بهش نگاه کردم که خیلی کیوت چشای گربه اش و ازم گرفت
(زنگ تفریح بعد )
ویو کوک :
دیشب خیلی خوش گذشت
ولی باید هواسم باشه عاشق نشم اما
اما
ته : کوک .. کوک .... کوکککککک
کوک : چته چرا داد میزنی
ته : کجایی ؟ هیوجین پشت دره داره نگات میکنه
کوک : تهیونگ چیکار داره
ته : من چه بدونم
کوک : من نمیرم
ته : قوی باش داش گلم تو میتونی
کوک : اره اره من میتونم (بلند )
راوی : کوک از سر جاش پاشد و رفت سمت هیوجین
کوک : چته کلاس ما نگاه داره ؟
هیوجین : کلاست که( دست به سینه رفت جلو )
هیوجین : اون دختره نگاه داره (به لیسا اشاره کرد)
کوک : چیکارش داری؟ (با حرص)
هیوجین : اه سیسی اعصبانی نشو (کرواتشو تو دستاش پیچوند)
کوک : خفه شو بی وجدان (دستشو مشت کرد و دندوناشو بهم سابسد)
هیوجین : تا تو باشی خواهر منو ناراحت نکنی
کوک : (نیشخند )
راوی : همون دست مشتیشو فرو کرد تو صورت هیوجین و هیوجین
کوک : خفه شوووو
راوی : تهیونگ و لیسا رفتن سمت جونگکوک
ته : اروم باش
لیسا : حالت خوبه
راوی : کوک با صدای لیسا اروم گرفت
کوک : ببخشید (بغض)
لیسا : چیکارش کردی بیشعور (با هیوجین)
هیوجین : وای لعنتی
همه دخترای مدرسه به جای اینکه دور هیوجین جمع بشن دور جونگ کوک جمع شدن
یک عدد دختر مزاحم : خوبی ؟
لیسا : چرا دورش جمع شدین ها برین گم شید دیگه
راوی : لیسا داشت حرف میز که مدیر امد
مدیر : چه خبرتونه
راوی : ایو از راه رسید
ایو : چیکار با داداشم کردی بی وجدان
لیسا : پس اخرش زهرت و ریختی (زیر لب)
ایو : اقای نامجون واقعا ببخشید که این حرف و میزنم ولی این دختره هرزه و دوس پسرش این بلا رو سر داداشم اوردن
نامجون : کوک همین الان بیا دفتر
ویو لیسا :
داشتم از استرس میمردم که نکنه اتفاقی براش بیوفته که یهو در کلاس وا شد و کوک امد
نفس عمیقی کشیدم و به درس گوش دادم
ویو ته :
میخواستم کتاب مو از تو کیفم بیارم بیرون که یه کاغذ دیدم {ساعت ۸:۱۵ به ادرس ...... بیا }
فکر کنم جنی داده ( ذوق مرگ)تو خودم بودم که یهو مدیر امد تو همه پاشدیم
نامجون : بچه ها چون امار کلاستون بالا شده میخوایم ببریمتون اردو جنگلی
بچه ها : هورااااا
نامجون : ۴ تا دخی پسر باهم قرار بزاریم برای همین خودتون دست بندی بشید خلاصه ( همه دسته بندی شدن بجز بلکتن )
نامجون : شما ها هم برین باهم درست میشه
جینسو لیزکوک جیرز : هوراااا
جنی : چییییی
تهیونگ : ... . (داره به جنی نگاه میکنه )
راوی : خلاصه دخترا جنی رو راضی کردن
ویو جنی :
برگه رو برداشتم روش نوشته بود
{ساعت ۸:۱۵ به ادرس ...... بیا }
فکر کنم تهیونگ اینو گذاشته
راوی : ناخودگاه لبخند ملیحی زد و به تهیونگ نگاه کرد
ویو ته :
نگاه های سنگینی رو خودم احساس کردم سرمو برگردوندم و دیدم جنی داره خیلی کیوت نگام میکنه ، در جواب نگاش بهش نگاه کردم که خیلی کیوت چشای گربه اش و ازم گرفت
(زنگ تفریح بعد )
ویو کوک :
دیشب خیلی خوش گذشت
ولی باید هواسم باشه عاشق نشم اما
اما
ته : کوک .. کوک .... کوکککککک
کوک : چته چرا داد میزنی
ته : کجایی ؟ هیوجین پشت دره داره نگات میکنه
کوک : تهیونگ چیکار داره
ته : من چه بدونم
کوک : من نمیرم
ته : قوی باش داش گلم تو میتونی
کوک : اره اره من میتونم (بلند )
راوی : کوک از سر جاش پاشد و رفت سمت هیوجین
کوک : چته کلاس ما نگاه داره ؟
هیوجین : کلاست که( دست به سینه رفت جلو )
هیوجین : اون دختره نگاه داره (به لیسا اشاره کرد)
کوک : چیکارش داری؟ (با حرص)
هیوجین : اه سیسی اعصبانی نشو (کرواتشو تو دستاش پیچوند)
کوک : خفه شو بی وجدان (دستشو مشت کرد و دندوناشو بهم سابسد)
هیوجین : تا تو باشی خواهر منو ناراحت نکنی
کوک : (نیشخند )
راوی : همون دست مشتیشو فرو کرد تو صورت هیوجین و هیوجین
کوک : خفه شوووو
راوی : تهیونگ و لیسا رفتن سمت جونگکوک
ته : اروم باش
لیسا : حالت خوبه
راوی : کوک با صدای لیسا اروم گرفت
کوک : ببخشید (بغض)
لیسا : چیکارش کردی بیشعور (با هیوجین)
هیوجین : وای لعنتی
همه دخترای مدرسه به جای اینکه دور هیوجین جمع بشن دور جونگ کوک جمع شدن
یک عدد دختر مزاحم : خوبی ؟
لیسا : چرا دورش جمع شدین ها برین گم شید دیگه
راوی : لیسا داشت حرف میز که مدیر امد
مدیر : چه خبرتونه
راوی : ایو از راه رسید
ایو : چیکار با داداشم کردی بی وجدان
لیسا : پس اخرش زهرت و ریختی (زیر لب)
ایو : اقای نامجون واقعا ببخشید که این حرف و میزنم ولی این دختره هرزه و دوس پسرش این بلا رو سر داداشم اوردن
نامجون : کوک همین الان بیا دفتر
ویو لیسا :
داشتم از استرس میمردم که نکنه اتفاقی براش بیوفته که یهو در کلاس وا شد و کوک امد
نفس عمیقی کشیدم و به درس گوش دادم
ویو ته :
میخواستم کتاب مو از تو کیفم بیارم بیرون که یه کاغذ دیدم {ساعت ۸:۱۵ به ادرس ...... بیا }
فکر کنم جنی داده ( ذوق مرگ)تو خودم بودم که یهو مدیر امد تو همه پاشدیم
نامجون : بچه ها چون امار کلاستون بالا شده میخوایم ببریمتون اردو جنگلی
بچه ها : هورااااا
نامجون : ۴ تا دخی پسر باهم قرار بزاریم برای همین خودتون دست بندی بشید خلاصه ( همه دسته بندی شدن بجز بلکتن )
نامجون : شما ها هم برین باهم درست میشه
جینسو لیزکوک جیرز : هوراااا
جنی : چییییی
تهیونگ : ... . (داره به جنی نگاه میکنه )
راوی : خلاصه دخترا جنی رو راضی کردن
- ۱.۲k
- ۲۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط